خاطرات شهیده عطیه بهرامی
سایت زنان شهید _ عطیه عشق و ارادت فراوانی به رزمندگان اسلام داشت و همیشه برای پیروزی آنها دعا می.کرد می گفت درست است ما زنها نمی توانیم بجنگیم ولی…
سایت زنان شهید _ عطیه عشق و ارادت فراوانی به رزمندگان اسلام داشت و همیشه برای پیروزی آنها دعا می.کرد می گفت درست است ما زنها نمی توانیم بجنگیم ولی…
سایت زنان شهید به نقل از خبرگزاری بسیج _ دختری زیبا به نام نجات شیرین و دلچسب ترین خاطره دوران دفاع مقدس؛ شبی بود که زیر آتش شدید خمپاره ها یک خانم…
سایت زنان شهید - خانه آل رضا بودیم و لباس شستنمان تمام شده بود. می گفتیم و می خندیدیم. روی همدیگر آب می ریختیم . پانزده سالمان بیشتر نبود. اعظم…
به گزارش سایت زنان شهید _ اواخر سال پنجاه ونه بود که جنگ تحمیلی و حملات صدام آغاز شد. همه تلاش من هم این بود که بتوانم خدمتی در جهاد و مبارزه داشته…
به گزارش سایت زنان شهید _ من در شهر گنبد از شهرهای استان گلستان متولد شدم. فرزند چهارم یک خانواده ده نفره بودم در خانواده ای با اعتقادات مذهبی و خیلی…
سایت زنان شهید _ گاهی ساعت یک یا دوازده به خانه می رسیدیم. آنقدر خسته و گیج بودم که ننشسته خوابم میبرد. همسرم رویم پتو می انداخت و به بچه ها می گفت:…
به گزارش سایت زنان شهید _ با صدای جیغ و گریه، همه به سمت صدا برگشتیم . پسر سه سالهای که همراه مادرش به چایخانه آمده بود ، بدنش قرمز و پر از…
پنج ماهه بادار بودم، اما نمی توانستم در خانه بنشینم و کاری برای رزمنده ها انجام ندهم. به خانه آل رضا رفتم تا لباس و ملحفه بشورم. ساعت 5 شد و وقت رفتن…
اولین باری که شستن لباس رزمندگان را تجربه کردم، در خانه آل رضا بود . یکی از خانم ها گفت:بی بی ترگس ، تو خیلی کوچیکی. دست به ملحفه ها نزن. آلودست.…
به نقل از طاهره رضایی کاکازاده اویل، هرکس می خواست به چایخانه رفت و آمد می کرد. نظمی وجود نداشت. تا اینکه خانم موحد از تهران آمد. او محله های…
-جایی نیست لباس رزمنده ها رو بشورن . لباس و پتو و ملافه رو می برن اون طرف سه راه و آتیش می زنن. - چرا حاج بی بی ؟ - می گن هر جا لباس ها رو…
از شهریور اولین سال جنگ،مردم محل،کارشان راشروع کردند.آن موقع،کوه کوه آجیل بود که این جا بسته می کردند.یک حمام بزرگ هم پشت حسینیه بود که کارشستن پتوها…