
پنج ماهه بادار بودم، اما نمی توانستم در خانه بنشینم و کاری برای رزمنده ها انجام ندهم. به خانه آل رضا رفتم تا لباس و ملحفه بشورم. ساعت 5 شد و وقت رفتن به خانه بود. از در که بیرون آمدم یکدفعه بمباران شروع شد. فرصت نکردم جایی پناه بگیرم. اطرافم هیچکس نبود و تا آمدم به خودم بیایم، دیگر چیزی نفهمیدم. چشمانم را که باز کردم در بیمارستان امام خمینی بودم. شکمم درد شدیدی داشت. دستم را که روی شکمم گذاشتم قلبم ایستاد. پسرم را حس نمی کردم . همان موقع دکتر بالای سرم آمد.
شکمت شیمیایی شده و بچه ت رو از دست دادی نگران نباش. حالت خوب میشه. اما باید صبور باشی. طول میکشد تا بهبود پیدا کنی. اشک چشمم نمی گذاشت دکتر را خوب ببینم.یعنی دیگر بچه ای نداشتم؟ دوبار دیگر باردار شدم؛ اما بچه ای نمیماند. درمان را ادامه دادم و تمام هزینه ها را شخصی پرداخت کردم. خوشم نمی آمد از امتیاز جانباز شیمیایی استفاده کنم. بالاخره تا حدی بهبود پیدا کردم و بعد از دو سال صاحب فرزند شدم.
سیده نرگس آل عمران
روایت پشتیبانی جنگ زنان اهواز
زنان جبهه ی جنوبی
دیدگاه ها