
خاطرات شهید فاطمه میرزایی به نقل از مادر شهید
دشمن بعثی عراق با از بین بردن جوانان و کودکان و پیرها و طفل ها فکر می کردند که اسلام و ایران اسلامی نابود خواهد شد ولی به خواست خداوند متعال و امام راحل عزیزمان و تلاش شبانه روزی جوانان در جبهه های جنگ و دعاهای خیر مادرانشان که بدرقه راهشان می بود همگی دست در دست هم داده باعث شد که سرزمین عزیزمان به دست آنها نیفتد و آنها بفهمند کسانی که تکیه شان بر خداوند باشد همیشه پیروز خواهند شد.فاطمه میرزایی فرزند عیسی متولد سال 1356 در محله اسدآبادی دارای خانواده ای مومن ومتدین بود.فاطمه دختر محجبه ای بود و با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود ولی خیلی از چیزها را رعایت می کرد.او دختر دوست داشتنی و مودبی بود.بالای حرف پدر و مادرش حرفی نمی زد.او خیلی کنجکاو و باسلیقه بود.وقتی مادر سفره را می انداخت او به کمک مادرش می رفت و سفره را با سلیقه می چید و موقع جمع کردن آنها با هم سفره را جمع می کردند.و کمک مادرش ظرفها را می شست.وقتی مادرش کاری در بیرون داشت می گفت مادر تو برو من خودم کارها را انجام می دهم و تو ناراحت نباش.مادرش نیز چون که فاطمه را به خوبی می شناخت خانه را به او می سپرد و خودش به انجام کارهایش می پرداخت.او حتی لباسهای بچه های دیگر و پدر و مادرش را با آن دستهای کوچکش می شست و روی طناب می انداخت تا خشک شوند.هیچ وقت پدر و مادرش را اذیت نمی کرد و پدر و مادرش نیز از او راضی بودند.هنگامی که مادرش خواب بود او برای اینکه مادرش نرود و صف نانوایی بایستاد خودش چادر کوچکش را سر می کرد و می رفت نان می گرفت و به خانه می آورد.و وقتی مادرش بیدار می شد می دید که فاطمه برایش نان خریده.خیلی خوشحال می شد و از دخترش تشکر می کرد.فاطمه با آنکه همه این کارها را انجام می داد از لحاظ درسی نیز خیلی عالی بود و معلمها از دست او راضی بودند.او با دقت درسهایش را می نوشت و کتابهایش را درون کیفش می گذاشت تا فرداکه می خواست به مدرسه برود چیزی از یادش نرود.او همیشه وسایل شخصی خود را مرتب نگه می داشت و هیچگاه از لحاظ دفتر و قلم اسراف نمی کرد و کتابهایش را تمیز نگهداری می کرد.آن روز فاطمه در کوچه منتظر دوستش بود که با هم به مدرسه بروند ساعت حدود 8 صبح بود که یک موشک به کوچه آنها اصابت کرد و فاطمه به درجه رفیع شهادت رسید.
روحش شاد و یادش گرامی
دیدگاه ها