شهید کشور ضرونی

ی 1397/04/03 - 14:24

نام:کشور

نام خانوادگی:ضرونی

تاریخ تولد:14/7/1301

محل تولد:روستای ضرونی - شهرستان کوهدشت

تاریخ شهادت:1362/12/5

محل شهادت:روستای ضرونی

 

زندگینامه شهید کشور ضرونی
شهید کشور ضرونی در مرخ چهاردهم مهر ماه 1301 در روستای ضرونی از توابع شهرستان کوهدشت بدنیا آمد.ایشان دارای خانواده ای مومن و مستضعف بود و زندگی پدر با کشاورزی در روستا اداره می شد تا اینکه با یکی از اقوام خود بنام خداداد ضرونی که فردی مومن بود ازدواج کرد و همیشه همیار و کمک حال همسر خود در مراحل زندگی بود چه شادی و چه غم و زندگی آرام و خوبی را با همسر خود می گذراند و حاصل این ازدواج سه فرزند(1پسر و 2 دختر)است.تا اینکه مبارزات با حکومت ستمشاهی به رهبری حضرت امام شروع شد .ایشان نیز همانند دیگر مردم  همیشه در راهپیمایی ها بر علیه حکومت شاهنشاهی شرکت می کرد .تا اینکه انقلاب پیروز شد .ایشان همیشه در مراسمات نماز جمعه و بدرقه بسیجیان شرکت می کرد .در نماز جمعه براي كمك به جبهه ها در بين مردم كمك هاي مردمي جمع مي كرد تا اینکه در موخ 1362/12/5 بر اثر بمباران هواپیماهای بعث عراق به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

 

خاطرات مربوط به شهي كشور ضروني به نقل از فرزند شهيد
مادرم هميشه فردي بود نمازي روزه اي دين دار، از خصوصيات مادرم اين بود كه بيشتر وقتش را در مسجد صاحب الزمان به عبادت مي گذراند مانند خادم مسجد از مردم كمك براي ساختن مسجد  مي گرفت تا آن جايي كه در خاطرم باقي مانده يك روز به خانه شان رفتم مادرم چادر و سجاده خودش را شسته بود و مي خواست كه ظهر براي نماز به مسجد برود براي نماز جمعه.به مادرم گفتم كه قرار است عراق بمباران كند بعد تو به فكر به مسجد رفتن هستي.گفت دخترم هر چه از طرف خدا قسمت باشد همان مي شود اگر امر خداوند نباشد هيچ برگي از درختي نمي افتد . خانه برادرم در حوالي شهر بود و گفتم به آن جا برويم.اما همان روز در خانه خودش به شهادت رسيد همان روز مردم هر كدام به طرفي مي رفتتد .    
ما در خانه برادرم بوديم گرد و خاكي از اطراف خانه مادرم بلند شد وقتي كه ما رسيديم برادرم را ديدم سر و صورتش خاكي بود و او را نمي شناختم و او به ما مي گفت كه مادرم زخمي شده و در درمانگاه است ما به در خانه مان رفتيم خانه مان زير و رو شده بود مرحوم پدرم هم زخمي بود و گفت مادرت در درمانگاه است و من بچه ايي در بغل داشتم و بچه را به همسايه دادم به درمانگاه رفتم و اون همه جنازه را ديدم و مادرم سر و صورتش زخمي بود و من او را نشناختم ولي او مرا  شناخت و احوالش را پرسيدم و او هم احوال برادرم و پدرم را پرسيد و قرار بود شوهر خواهرم با او برود وقتي خواستند او را ببرند خانه را به ما نشان داد اما نمي دانست كه ديگر اثري كه خانه نماند.

 

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.