
خاطرات شهید فرخ تاج کیانی به نقل از نوه شهید
مادرم زنی قانع بود.او چیز زیادی از زندگی نمی خواست و همیشه خداوند را شاکر بود که زندگی آرام و بدون دردسر را دارد.با اینکه با مادربزرگم و پدربزرگم زندگی می کرد و با افکار آنها آشنایی کامل داشت هیچگونه شکایتی از رفتار و کردار آنها نمی کرد و همیشه به ما می گفت انسانهای پیر برکت زندگی آدم هستند و ما باید به آنها احترام بگذاریم. و خودش نیز بسیار با انها خوش رفتاری می کرد و به آنها احتراممی گذاشت .او مادری باایمان و باخدا بود.و هر روز موقع نماز ما را کنار خود قرار می داد و به ما نماز خواندن یاد می داد و می گفت بچه های من نماز پایه دین است.هر کس نمازش را به موقع بخواند از کارهای بد دوری می کند و به خواهرم که ازدواج کرده بود راه و رسم زندگی و شوهرداری را یاد می داد.همیشه به او می گفت باید به همسرت احترام بگذاری و او را دوست داشته باشی و به او وفادار باشی.او تمام سعی خود را می کرد تا بهترین چیزها را به فرزندان خود بیاموزد.به ما کارهای خانه را یاد می داد و در خیاطی و بافندگی مهارت داشت و به ما هم یاد می داد.او که خود بیشتر این کارها را از مادربزرگم یاد گرفته بود آنها را به ما انتقال می داد.او زنی کامل و از هر لحاظ شایسته بود.زنی خالی از هرگونه کینه و حسادت.همه او را دوست داشتند به همین خاطر پدرم به او افتخار می کرد.پدربزرگ و مادربزرگم او را عروس گلم صدا می کردند چون به آنها احترام می گذاشت و به آنها در کارهایشان کمک می کرد ولی دست تقدیر سال 1362 در حمله ددمنشانه موشکی دشمن در محله اسدآبادی او را از ما گرفت و به شهادت رسید.
روحش شاد
دیدگاه ها