ش 1396/02/02 - 21:33

همسر شهید اقبالی گفت: «مطمئن هستم که همسرم با سربلندی به شهادت رسیده است. دوست دارم مردم به راه شهدا همچون راه امام حسین (ع) نگاه کنند، نه به سر بریده ایشان در صحنه کربلا.»
«سید علی اقبالی» خلبان جوان و دلیر ایرانزمین بیشتر تلمبهخانهها و نیروگاههای برق عراق را از کار انداخت و طرحهای عملیاتی وی موجب شده بود تا صادرات 350 میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد. به همین منظور صدام جنایتکار دستور داد تا بدن وی را به دو نیمه کنند. نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی دیگر در موصل عراق مدفون شد. نحوه شهادت این خلبان دلاور را در نخستین روزهای آغاز جنگ تحمیلی، افراد بسیاری شنیدهاند؛ اما کمتر در خصوص تحصیلات، رشادتها و فعالیتهایش مطلبی بیان شده است. همسر وی میگوید: «میخواهم رشادتهای همسرم زبانزد خاص و عام شود، نه شهادتی که عدم توانایی وی را نشان میدهد. یقین دارم که همسرم با افتخار به شهادت رسیده است.»
به مناسبت سی و هفتمین سالگرد شهادت خلبان شهید "سید علی اقبالی"فریده هاشمی همسر این شهید بزرگوار پرداخت، که در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانید.
از نحوه آشناییتان با شهید اقبالی برایمان بگویید.
همسر شهید: علی از سوی یکی از اقوام که وی هم خلبان بود به ما معرفی شد. مهر وی بسیار بر قلب من و خانوادهام نشسته بود تا جایی که مادرم پس از گذشت سالها از شهادتش هر زمان نام همسرم را میشنود، اشکش سرازیر میشود.
چه خصوصیات بارزی از شهید به خاطر دارید؟
همسر شهید: علی در خانه بهترین همسر و پدر و در محل کار، یک فرد موفقی بود. به هیچ وجه مسائل کاری را در خانه مطرح نمی کرد. زمانی که در تبریز زندگی میکردیم، همکارانش به همراه خانواده به منزل ما میآمدند و سوالات خود را از وی میپرسیدند. علی هم پس از توضیح مختصر، جواب سوال را به کتاب ارجاع میداد. صحبتهایشان با گلایه خانمها به پایان میرسید.
بزرگ ترین حسن همسرم صداقت وی بود. انسانهایی که صداقت دارند، به همان میزان انرژی مثبت به اطرافیان میدهند. علی برخوردش با اطرافیان نیز مختلف بود، با کودکان کودکانه رفتار کرده و احترام بزرگترها را حفظ میکرد.
از دیگر خصوصیات وی این بود که نسبت به انسانها و امور زندگی نگاه مثبتی داشت.
شهید اقبالی حافظه و هوش قوی داشت تا آنجایی که دوره های آموزشی را با سرعت به پایان میرساند از سوی دیگر به جهت حفظ بودن شماره های پایگاهها، هر زمان شخصی به شماره ای نیاز داشت از وی جویا میشد. به همین جهت لقب «حافظه نیروی هوایی» را به وی داده بودند.
تفحص شهدای روزهای نخست جنگ در سینما/ به راه نه نحوه شهادت شهدا توجه کنید
یک خاطره شیرینی که در ذهن دارید برایمان بفرمایید.
همسر شهید: با شهید اردستانی پیش از ازدواجش آشنا شدیم. زمانی که در پایگاه تبریز زندگی میکردیم، به پیشنهاد همسرم سال تحویل را در کنار شهید اردستانی و دیگر همکارانش سپری کردیم و این دورهمی، خاطره شیرینی را برایم به ارمغان آورد.
شهید اقبالی به روایت دوستانش چگونه بود؟
همسر شهید: یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد که در روزی که 140 هواپیما به پرواز درآمد، کمی مضطرب بودم. نگاهم به علی افتاد که با ماژیک بر روی بمبها کلمهای را می نویسد. بر روی آنها به زبان انگلیسی نوشته بود: «برای صدام». همین همرزم علی پس از مفقودی وی برایم گفت که تا پایان جنگ دیگر اضطراب نداشتم. شجاعت شهید اقبالی در من هم اثر گذاشت.
روزی هم به جهت کاری که با شهید بابایی داشتم به دفتر وی مراجعه کردم. زمانی که خودم را معرفی کردم با استقبال و گریه وی روبرو شدم. شهید بابایی از پشت میزش بلند شد و گفت: «آقای اقبالی استاد من بودند. اگر وی امروز حضور داشتند، این جایگاه من نبود و به وی تعلق داشت.»
تفحص شهدای روزهای نخست جنگ در سینما/ به راه نه نحوه شهادت شهدا توجه کنید
چگونه وارد جنگ تحمیلی شدند؟
همسر شهید: پیش از ازدواج من دبیر بودم. زمانی که افشین به دنیا آمد، همسرم از من خواست تا برای مدتی مرخصی بگیرم. ورود مجدد من پس از چهار سال به مدرسه همزمان با آغاز جنگ تحمیلی شد. برای ادامه فعالیتهایم از تبریز به تهران منتقل شدیم. زمانی که جنگ آغاز شد، از نیروها خواستند تا به شهر ماموریتی خود بازگردند.
در تهران بودیم که عراق به فرودگاه مهرآباد حمله کرد. چند ساعت بعد علی وسایلش را جمع کرد تا راهی تبریز شود. افشین علاقه وافری به اسباب بازی هواپیما داشت. همسرم هر بار که قصد ماموریت داشت به وی قول خرید یک هواپیما را میداد اما این بار افشین پاهای پدرش را رها نمیکرد و میگفت هواپیما نمیخواهم فقط بمان. حین خداحافظی علی، پسرمان را در آغوش نگرفت تا مهرش مانع رفتنش نشود. همسرم خطاب به من گفت: «شما راضی هستید من بمانم و ناموس ما در خرمشهر از سوی دشمن تهدید شود؟» عاشقانه همسرم را دوست داشتم اما مانع رفتنش نشدم. این آخرین دیدارمان شد اما هر روز پس از پرواز و پیش از استراحت با من تماس میگرفت و جویای حالمان میشد. یک ماه بعد منتظر تماسش شدم اما خبری از وی نشد. پس از پیگیری به من خبر دادند که وی اسیر شده است. در آن زمان حرفهای ضد و نقیضی به گوشمان میرسید. یک نفر میگفت قصد دارند که همسرم را با اسرای بعثی تبادل کنند. دیگری میگفت همسرم در یک روستای کردنشین اسیر شده است. بار دیگر اطرافیان تماس میگرفتند و میگفتند که صدایش را از رادیو بغداد شنیدهاند.
از آنجایی که یقین دارم هیچ کار خدا بیحکمت نیست، یقین دارم که 22 سال مفقودی علی هم بیدلیل نبوده است؛ زیرا اگر آن زمان به من و فرزندم میگفتند که علی به شهادت رسیده، با طاقت نمیآوردیم.
پیکر مطهر همسرتان چه زمانی به کشور بازگشت؟
همسر شهید: نامهای از صلیب سرخ مبنی بر اینکه چند خلبان در خاک عراق به شهادت رسیدند و پیکری از آنها بر جای نمانده است، به دست ما رسید. میدانستم که اگر شهادت همسرم را اینگونه قبول کنم هرگز پیکرش بازنخواهد گشت از سوی دیگر انتشار این خبر باعث تضعیف روحیه باقی خلبانها میشد. بنابراین برگه را امضا نکرده و همسرم را مفقودالاثر معرفی کردند.
روزی نزد سردار باقرزاده رسیدم و از وی خواستم تا پیکر همسرم را به کشور بازگرداند. وی نیز قول داد که پیگیر پرونده همسرم باشد. سرانجام روزی با من تماس گرفتند و خبر دادند که پیکر همسرت بزودی به میهن بازخواهد گشت.
یک نشانه از همسرم داشتم که میگفتم اگر آن نشانه را برایم بیاورید، باور خواهم کرد که این پیکر متعلق به علی است. روزی که در معراج شهدای تهران منتظر بازگشت پیکرش بودم، یک سرباز گوشی را به دستم داد و گفت که با شما کار دارند. پشت گوشی یک نفر گفت: «پلاتین دست راست، نشانه شناسایی پیکر همسرتان است.» با شنیدن این جمله آرام شدم. یقین یافتم که علی بازگشته است.
جمعیت کثیری در معراج شهدای تهران به استقبال پیکر شهدا آمده بودند. پیکر شهید اقبالی، نخستین شهیدی بود که بر دستان مردم شهیدپرور تشییع شد.
نشانه شناسایی پیکر همسرم هم از سوی خداوند بود زیرا روزی که دست علی بر اثر شکستگی کج جوش خورد، در خارج از کشور مجدد دست را شکسته و پلاتین گذاشتند. از آنجایی که علی عاشق پرواز بود برای اینکه از پرواز جا نماند، راضی نشد پلاتین را از دستش خارج کند تا اینکه نشانهای برای شناسایی پیکرش شد.
دیدگاه ها